قصه هشتم
پرش به محتوا
خانه
قصه های شهر حبابی
وایت نویز
لالایی حبابی
پادکست
بازی و سرگرمی
شناسنامه من
فهرست
خانه
قصه های شهر حبابی
وایت نویز
لالایی حبابی
پادکست
بازی و سرگرمی
شناسنامه من
جستجو کردن
جستجو کردن
اون روز توی شهر حبابی روز آرومی بود. کارخونه حباب سازی، حبابهای سفیدش رو به هوا پرتاب میکرد و همه شهر مشغول به کار بودند.
پف پفی به تازگی یک محصول جدید ساخته بود که باعث میشد موی سر بچهها بعد از شست و شو برق بزنه. پف پفی عاشق محصول جدیدش بود، دابی و ریو صدای پف پفی رو میشنیدند که با خوشحالی آواز میخونه.
همه چیز خوب بود تا اینکه یهو صدای آژیر قرمز به صدا دراومد. ریو گفت: ای وای باز چی شده؟
قبلی
قبلی
قصه هفتم
دیدگاهتان را بنویسید
لغو پاسخ
برای نوشتن دیدگاه باید
وارد بشوید
.